چند کلمه در شرح محتوای وب‌سایت...

نویسه جدیfvد وبلاگ

متن نویسه...gfdf




یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم . چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم! همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود ""همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود""




مرغان مهاجر

میان مرغان مهاجر آن که در انتهاست شاید ضعیف ترین باشد ...

شاید امّا ...

دل بسته ترین است ...











نویسه جدید وبلاگ

نیمه شب آواره و بی حس و حال

نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد  اول بار را خاطرات اولین دیدار را

آن نظربازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهووار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او همنشین و همزبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او                                  نا توان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش ...

گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورقبان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل

دل زعشق روی حیران شده درپی عشق تو سرگردان شده

گفت ...

گفت در عشقت وفادارم بدار من تو بس دوست می دارم بدار

شوق وصلت را  به سر دارم بدار چون تویی مخمور خمارم بدار

با تو شادی می شود غمهای من با تو زیبا می شود  فردای  من

گفتمش عشقت به دل افزون شده دل ز جادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل  مدفون شده  عالم از زیبایی تو مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب  یعنی خموش

بر لبم بگذاشت لب  یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود  همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود  در نجابت در  نکویی تاق بود

روزگار  ...

روزگار اما وفا با ما  نداشت  طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان ارز مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار  ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون و عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز  ماتم نبود

با  من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری  را گسست این خبر نا کاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلدار دیگر عهد بست

با که گویم که او هم خون من است خصم جان و تشنه ی خون من است

بخت بد بین  وصل او قسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه ی  او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را

آخر آتش زد دل دیوانه را  سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من

عشق من از من گذشتی خوش گذر  بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زسر   دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخرین این یکبار از من بشنو پند  بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشق دیرین گسسته تار و پود

گر چه آب رفته باز آید به رود  ماهی بیچاره اما مرده بود

.....

بعد این هم  آشیانت هر کس است

بعد این هم  آشیانت هر کس است  باش با او یاد تو ما رابس است






نویسه جدید وبلاگ

تمام جانم فداي نام تو/ شراب مي نوشم هر شام ز جام تو/ آهسته مي نهم گام در ژرفاي گام تو/ مي رسم آرام ، بر لبان رام تو/ شهر شيريني است شهد كام تو/ كشيده كمند زلفت مرا به دام تو/ ليلا شدي و منم مجنون به لام تو/ سخن بگو ، كه ديوانه شوم با كلام تو.




گزارش تخلف
بعدی